جدول جو
جدول جو

معنی باغ سخا - جستجوی لغت در جدول جو

باغ سخا
(غِ سَ)
کنایه از دنیا باشد. (آنندراج) (برهان) (هفت قلزم) (شعوری ج 1 ورق 150).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باغ خدا
تصویر باغ خدا
صاحب باغ
فرهنگ فارسی عمید
(غِ)
باغی در زریسف کرمان از بناهای سیدابوالحسن بیگلربیگی. حکام کرمان خلعت دولتی را در آن باغ می پوشیدند. این باغ بعدها مقر قونسلگری انگلیس در کرمان شد. (از تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 353)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش جویمند شهرستان گناباد که در 40 هزارگزی شمال جویمند بر سر راه شوسۀ عمومی بجستان در جلگه واقع است. ناحیه ای است گرمسیربا 698 سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و زعفران و شغل مردمش زراعت و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(غِ صَ)
باغی بوده است به تبریز که عباس میرزا نایب السلطنه احداث نموده است: دو باغ در دارالسلطنۀ تبریز (ساخت) یکی موسوم به باغ شمال و دیگری موسوم به باغ صفا. (تاریخ نو جهانگیر میرزا نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(غِ صَ)
نام باغی به شمال تهران و اکنون بسبب تقسیم شدن قسمتی از اراضی آن بصورت محلتی از تهران در آمده است و در آن قناتی بهمین نام جاریست.
لغت نامه دهخدا
(غِ)
آبادیی در فارس نزدیک مزایجان دشت مرغاب. (از گزارشهای باستانشناسی ج 4 ص 29). نه فرسخ میانۀ جنوب و مشرق قاضیان است. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان قنقری پائین بخش بوانات و سر چهان شهرستان آباده که در 35 هزارگزی جنوب سوریان بر کنار راه فرعی دیدگان به چهارراه در جلگه واقع است. آب آنجا از قنات و رود خانه شاه رستم تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوبات و میوه و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان که در 25 هزارگزی جنوب باختری مشیز بر سر راه مالرو طویل چمن به مشیز واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 51 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. و محصول عمده آن غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و مالداری و راهش مالرو است. ساکنین آن از طایفه بدوئی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(غِ سَ)
آنچه امروز باغچه گویند. (یادداشت مؤلف). باغی که به خانه متصل باشد باغ سرای گویند: یزدجرد شهریار روزی نشسته بود بر دکان باغ سرای و انگشتری پیروزه در انگشت داشت. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(مُل لا)
دهی است از دهستان قلعه تل بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز که در 18 هزارگزی شمال باختری باغ ملک و 7 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو هفتگل به ایذه واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب وهوای معتدل و 160 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و انار و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
صاحب باغ. دارندۀ باغ: چون درآمد (دهقان) گفت (خواجه) تو خدائی ؟ گفت آری. گفت چگونه ؟ گفت حال آنکه پیش ده خدا و باغ خدا و خانه خدا بودم، نواب تو ده و باغ و خانه از من بظلم بستدند، خداماند. (منتخب لطائف عبید زاکانی ص 153 چ برلن)
لغت نامه دهخدا
(غِ تَ)
یکی از باغهای مشهور اصفهان درعصر صفوی که چهل هزار گز مربع وسعت داشته است. (از گزارشهای باستانشناسی ج 3 ص 205). شاردن سیاح دورۀ صفوی از باغ تخت در سفرنامۀ خود نام میبرد
لغت نامه دهخدا
(دِ سَ)
بادشدید. باد تند. باد پرطوفان. ریح عاصف. (منتهی الارب) (دهار). ریح صرصر. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن) : ریح زعزع، باد سخت جنباننده. (منتهی الارب) (دهار). ریح زعازع. ریح زعزعان. طیسل. خجوج. خجوجی. زهلق. هجوم. ریح ساهکه، باد سخت. ریح سیهک، باد سخت. ریح سهوک. تایب، باد تندی که پیش از باران وزد. ریح قاصف، باد سخت شکننده. (منتهی الارب) ، در تداول عوام، بدرد آمدن عضوی از اعضای آدمی. عضوی را باد گرفتن: زیر دنده هایم را باد گرفت. گلویم را باد گرفت، برای دفع گرمی هوا گرفتن. باد خوردن. (از مجموعۀ مترادفات ص 58)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مردم صاحب همت و کریم طبع. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). آزاده. (دمزن) ، کسی را گویند که همه روز فخر بمنصب و جاه خود کند و عرض تجمل نماید و بعربی او را فیاش خوانند. (برهان) (آنندراج). بادفرا. بادفروش. بادبر. بادپر. بادپران. لاف زن. بادفر. بادغن. رجوع بهر یک از لغات در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
سرباغ
فرهنگ گویش مازندرانی